ღღرمان کدهღღ
ღღرمان کدهღღ

ღرمان های عاشقانهღ


رمان عشق پاییزی

روز اول مدرسه بود مثل همیشه کاروبار سرویس مدارس به هم ریخته بود مجبوربودم پیاده به خانه بروم خانه حدودا سه خیابان ان طرف تر بود اما مامان من رالوس کرده بود هرچی باشه من آخری هستم ودختر ...
توفامیل ماهم به جز من دختری نبود...ازمدرسه خارج شدم به نظرم معلم دین وزندگی خوبی داشتیم این قدر دین،دین،کرد که همه سردرد گرفتیم مخصوصا من که دیشب تا صبح نخوابیده بودم ....برای فکرکردن به خواستگار.اخه یه دختر سوم دبیرستان چی از زندگی میدونه ....اه اینم زندگیه، هرروز مریم دوستم میره خونه مادربزرگش وگرنه این قدر حرف می زدیم که من افسرده نباشم... قدم می زدم وسنگ فرش هارامترمی کردم که مانعی سرراهم دیدم من هم دلم از تمام پسر ها پربود ......
و با تجربه بودم نه که فکرکنید ادم بدی بودما فقط کمی بی ادب وپررو بودم ....سرم رابلند کردم وگفتم: باز که این طرفا افتابی شدی؟
پسر:سلام روکه خوردی. مزاحم ..مزاحمه ...یا شماره روبردار یا همین دنیا قیامت درست می کنم ...!
-وای...وای .....ترسیدم اقای مزاحم دختر زیاده ...منم لجباز هرروز اومدی گفتم نه بازم میگم نه....چون التماس کردنت رو دوست دارم قیامت گر!
پسر:اماتو فرق داری خوب یکی بگو مثل خودت من میرم .
-اِممم...خوب مامان جونت. بروگمشو پسره ی بی کار اون از پارسالت جلوی دم مدرسه چادر زدی تا امداد من باشی ...
پسر:دیدی که به خاطرت توکلاس موسیقی اومدم....درضمن مانتوی نفتی چی بودامسال بااین سرمه ای ترکوندی ها !
-توهم مثل ندید پدیدا میمونی ... یارو من که میدونم روزی صد تا دختر رو دور انگشتت می چرخونی پس گورتو گم کن...درضمن کلاس شنا نیومدی...!!!
پسر:یابازور سوار ماشین میشی یا حسابت رومی رسم. بابا دوکلام حرف حساب دارم بعدبرو. فقط کلاس شنا روهم اومدم یادت نیست ....حتی شیرجه روخودت یادم دادی!

باسرعت از مقابلش دور شدم که کیفم روکشیدودرعوض یک فحش ابدار خورد حقش بود مزاحمی سمج تراز این ندیده بودم...ساعت 2بعد ازظهربود خیابان هم خلوت . پسراز دیدگانم خارج شد وماشینی توقف کردکه مزاحمی دیگر بود که پیاده شد پسر پررو استینم را گرفته بودوول نمی کرد .
حتم داشتم دستشون تویه کاسه باشه که مزاحم سمج به موقع برگشت وبا سیلی وکتک کاری دستم راگرفت ...اولین رابطه ی فیزیکی من بایه پسر قریبه بود البته یک سالی بود شناخته بودمش پسری زیبا ،جذاب ،پول دار وشوخ کمی تا قسمتی بی ادب......اسمش روهم چند باری شنیدم اما هیچ وقت به زبان نیاوردم که داد زدم: سامان دستمو ول کن خودم میام ....
احساس کردم قند تودلش اب شد به اجبار تو ماشین سامان نشستم اسرارمی کرد جلو بشینم. آخرم حرف خودش شدجلونشستم که
گفت:همیشه من روبه چشم یه مزاحم میدونی فکر کردی من ادم بدی هستم....نازنین رو میشناسی هم دوسته منه هم دوست خودت حالا فهمیدی چه طوری استخر اومدم
با خنده ای گفتم:افرین توکه بانازنین دوستی دست از سرکچل ما بردار.
سامان:کجاکچلی بااون موی لخت و روشن ...من خیلی از پرروها خوشم میاد نگین.....؟
گفتم:باشه....فعلا مامان نگران میشه ..باید برم بابت اون مزاحم ممنون
درماشین رو قفل کرد وگفت:عمرا اگه بزارم بری تا گریه تو ندیدم ترسیدنت روندیدم همین جا بشین.
من هم یه دنده همین طور که باایینه موهام رودرست می کردم گفتم: بچرخ تا بچرخیم من مثل دخترهای دیگه نیستم تجربه دارم سامان بااخم نگاه کردوگفت:پس بگو ...چه قدر خوبی به دوست پسرت خیانت نمی کنی دیگه عمرا بزارم بری ؟
-نه..عزیزم نمی خوام به نامزدم خیانت کنم
سامان: نه خیر شما دروغ گوتر از من تشریف دارید اخه ابروهات که ... پس حلقت کو؟
-به توربطی نداره اصلاچراباید برای قریبه من توضیح بدم تا چند دقیقه دیگه داداشم نگران میشه میاد دم در مدرسه حساب جنابعالی رو میرسه...
سامان:نه...حساب تورومیرسه که سوار ماشین من شدی در ضمن جلونشستی پرروبازی هم درمیاری
-نه خیر به هیچ وجه داداش حرفی نمیزنه .چون تمام قضیه ی تورومیدونه،پس کم اوردی ؟
سامان خنده ای موذیانه زد وماشین راروشن کرد وگفت:میرم یه جایی که دست هیچ کس به مانرسه.
من هم همیشه دنبال عصبانی کردنش بودم که فرمون ماشین رودودور به اجبار چرخوندم وماشین بیچاره اش خورد تودرخت من هم پیاده شدم وبا غرور و لبخندی پیروز آمیز به سمت خونه رفتم دروباز کردم کسی نبود پدر مثل همیشه دستش در شرکت بند بود معاون کل شرکت بود.
مامان هم خیاطی می کرد خیاطیش تو فامیل واشنا حرف اول رو می زد و طبقه ی پایین مشغول بود داداش هم یک سال از من بزرگتر بودتاوارد ساختمان شدم نیما پوخی کرد و پرید تودلم که سکته کردم وگفتم:مسخره!!
قهرکردم ورفتم بالا توی اتاقم. خیلی از اتفاقات چندروزه پیش وامروز عصبی بودم گریه کردم وتمام اتفاقات رودردفترچه ی خاطراتم نوشتم وتاریخ زدم 1/7/ اول مهر واین جور خدابه دادفردابرسه ...خوابم برد بانوازش نیما بیدار شدم که گفت :جنبه شوخی نداریا ...!! اگه قهر کنی پفک بی پفکا! بلند شدم وبعداز روبوسی به پایین رفتیم مامان زهرا بالا اومد وگفت: بچه ها سفره روپهن کنید تا من به عمه اشرف زنگ بزنم.
اگه ول کرد این اشرف رو. 2تا دختر داره 6تاپسر.... انگارکارخونه راه انداختند بااین پسر لوس وزشت حالا برای اخرین پسر که سن بابا جونم حساب میشه اومدن خواستگاری که مثلا من باید امروز جواب میدادم. داداش نیما رو قربونش برم مثل همیشه هم عقیده بودیم ونظرش منفی بود من هم گفتم:..مامان .نظرمنفی منم به عمه جونت بگو...!!
مامان ازپشت تلفن گفت:دخترم سلام میرسوونه..؟
گفتم:مامان چرادروغ میگی ...
نیما خندیدوگفت:ماستو بگیر ...

بعداز مکالمه تلفن بابا از کار اومد وکلی ادای عمه اشرف رودر اوردیم ونیما هم نقش پسر دست و پاچلفتی رواجرا کردباباهم می خندید اما تابه اخم مامان نگاه می کرد ساکت می شد .
نیما دررشته ی ادبیات بود معدل عالی داشت با اون خوندنش صبح دانشگاه ظهر تا عصر کامپیوترو دوستاش شب هم مهمانی خیلی هم پررو وپرتوقع.
همیشه برای چشم وهم چشمی به دوستاش لباس ومد اختراع می کرد یه بار موهاش رو شینیون زد خیلی قشنگ شده بود عقد دایی محسن ، مثل عروسک ها شده بود چشمانی درشت وکشیده داشت بینی قلمی وکوتاه ولبانی غنچه ای .
ومن هم همین ویژگی هاراداشتم بااین تفاوت که پوست من کمی سفید تر بود وکمی گونه داشتم ولی درکل مثل سیبی بودیم که از وسط نصف کرده باشند پدرومادرم پسرعمودخترعمو بودند وهیچ وقت کوچکترین بحثی رانداشتند به خاطر همین باازدواج فامیلی موافق بودند بیچاره نیما تو فامیل مادری وپدری جز من دختری نبود بقیه ازدواج کرده بودند .
فرداکمی زودتربه مدرسه رفتم که سامان منتظربود وخندان ... واقعاپیش بینی نشده بود ارام ارام به طرفم امدو
گفت:سلام نگین ....چرادیروز خداحافظی نکردی ؟
-سلام سامان میشه مزاحم نشید؟ممنون میشم دیگه ..کم اوردم ..بابت ماشین هم معذرت می خوام.
سامان:باشه ..مزاحم نمیشم فقط این شماره پیش شما باشه اصلا زنگ نزن اگه اتفاقی افتاد خوش حال میشم کمکتون کنم درضمن بابت ماشین من ممنونم! بابام پول نمیدادماشینم روعوض کنم الان دیگه اون مشکیِ ماشینمه..!

چند وقتی گذشت ومدرسه های لعنتی تموم شد کنار پنجره ی اتاقم نشسته بودم ودفترچه خاطرات روزانه ام را می خواندم چه سریع اون 4سال گذشت ومن حالا به دانشگاه می روم .همیشه اتفاقی سامان را در کوچه می دیدم اخه خونه ی انها به خونه ی مانزدیک بود
کم کم این مزاحم .... برایم معمولی شده بود ....که مریم می گفت :عاشق شدی ؟
من که همیشه لجبازی می کردم حالا کاملا موافق بودم من عاشق شدم.عشقی که باید می کشتمش چون ان پسر عاشقم نبودوفقط یه مزاحم بود که همیشه با نازنین حرف می زد ومن را عذاب می داد نازنین هم همیشه یه مشت دروغ تحویل من می داد و باز با سامان بیرون می رفت وخوش می گذراند. امان از این دل ....

دست وصورتم را شستم وبه پایین رفتم مامان زَری پس از توصیه درمورد درس خوندن و... شوخی نکردن با استاد من رو راهی دانشگاه کرد.
به دنبال مریم رفتم و به دانشگاه رفتیم همه بچه ها دور یه نفر جمع شده بودند
ناهیدگفت:اگه ..ببینیش...ماهه... تازه اومده دانشگاه... خوش به حال زنش...
من هم گفتم :مثلا نگین اومده .
همه به طرف من اومدند همیشه به من می گفتند سفیدبرفی ...باهمه حرف زدم وخندیدم...که پسری خوش تیپ به سمتم اومدودستش رو دراز کردوگفت:افتخار اشنایی میدین . سرمو به طرفش بلندکردم سامان بود سلام کردم ولبخندی زدم که
گفت:دستم ...خشکیدا؟میدونم نه هدیه توش بود نه گل...
همه ریزریز می خندیدندکه گفتم :زهرمارکجاش خنده دار بود.
که سامان گفت:همگی شاهد ازفردا براش گل بخرم راضیه ها...
درکلاس استاد داشت درس می داد ولی سامان به من نگاه می کرد با آن نگاه ها من راعذاب می داد اما لذت بخش بود بخاطر من از فردا باگل بیاد خدایا اگه عاشقم می شدچی می شد...
استاد فراح نژاد دادزدوگفت:بعضی ها خواب هستند... و همه خندیدکه سامان گفت:اخه...دارین لالایی می گین!پس درس روکی میدین؟
استاد :به به یه کلمه ازمادرعروس تا صفحه36درس دادم جلسه بعد کوییز از درس 1و2.
بعد از کلاس همه رفتند بیرون من هم با آرامش کتاب ها رو توکیفم گذاشتم که
سامان گفت:اینم گل امروز ازباغ دانشگاه چیدم ازفرداهم میارم شمارمو به خاطر توعوض نکردم شماره رو بگیر خواهش می کنم من اون ادمی که فکرمی کنی نیستم
-:باشه فقط ... هدف تون از دوستی بامن چیه؟
-خوب فعلا عشق وحال ...الان هم باهم میریم البته مریم روهم بگو بیاد من که به خونه میرم شماروهم میرسونم واحدها روجوری تنظیم کرده همیشه درخدت شماباشم... درتمام کلاس ها. فقط دوتاروانشناس اگه ازدواج کنند بچشون روانی میشه
دو تایی خندیدیم وبه خانه رفتیم تو ماشین هم مدام نازنین زنگ می زد ومن را کلافه می کرد تاجایی که اشک هایم سرخوردوگولی گولی پایین اومد
درعین ناباوری مریم خندیدوگفت:نگین ... سامان رونگاه کن....
همیشه غافل گیرم می کرداونیز گریه می کرد با لباسش اشکهاشو پاک کرد ودنده روعوض کرددلم لرزیداما..حرفی نزدم من همان دختری بودم که می گفتم از تمام پسرها بیزارم حالا بخاطر اون گریه می کردم حتما مشکلی درامورفنی نازنین پیش اومده بودکه گریه می کرد به خانه رفتم وعصبانی به پیش مامان رفتم که خانمی که فرشته خانوم نام داشت وخیلی قیافه اش اشنا بود خندیدوگفت:زهرا جون ماشا الهت مثل نوجوونی های خودته ؟
باتعجب سلام واحوال پرسی کردم که گفت:من و مامانت از بچگی همسایه ی دیوار به دیوار بودیم وبعدتا دبیرستان باهم بودیم امادیگه هموندیدیم چون خیلی زود ازدواج کردم وهرچی به شماره ی قبلیش زنگ زدم یکی میگفت:خونه روعوض کردند ماهم امروز اتفاقی تومغازه همودیدیم ومن هم تمام لباس ها وپارچه ها یی که داشتم روبرای مامانت اوردم ،راستی نازنین رومیشناسی ؟
تازه یادم اومد چه قدرشبیه نازنینه بی شک مامانش بود وای اگه پدرها هم باهم گرم بشند همش بایدقیافه ی نحس نازنین روببینم .
که همین طورهم شد پدر نازنین کارخانه داشت وپدرمن اجناس وکالای فروشی شرکت را از آن جا می گرفت... شب شد وقرار شدبه اون جا بریم شماره ی سامان روسیو کردم اما پشیمان بودم زنگ بزنم .
داشتیم به خانه ی نازنین می رفتیم ومن مثل همیشه با داداشم تیپ زدیم وخداییش هردومون قشنگ بودیم این رامی توانستی دراولین نگاه نازنین به برادرت حس کنی...
باتعجب نگاه کردم سامان این جا چی کارمی کرد؟ حتما خوابم ... نکنه نامزد باشند؟ پس اون حرفها کشک بود؟ نگین خاک برسرت دل به کی بستی؟ مخم داغ کرده بود
نیما :نه...سامان خودتی؟ باورم نمیشه....
بلهههه!حالا مطمئن شدم همه دست در دست هم دادند واسه بدبخت کردن من.
نیما بعدازروبوسی با سامان گفت: سامان چرا 2ماهه باشگاه نمیای بازیکن کم داریم به خدا هیچ کی مثل تو برای مهاجم تکنیک نمیشه!
بعدش هم فرشته خانوم گفت: شما که انگار قبلا آشنا دراومدید واسه اینکه راحت باشین برین اتاق نازنین حرفاتون رو بزنید فقط اذیت نکنیدا
به اتاق نازنین رفتیم .تخت خوابش دقیقاً روبه روی در بود. کمد لباساش سمت چپ کنار در بود. میشه گفت یه کمد دیواری بود که ویترین کوچیکی هم داشت که چند تا عروسک توش بود. لپ تاپشم روی میز تحریرش کنار پنچره ای بود که بازم سمت چپ بود. کنار پنجره هم یه در بود. پشت در هم بالکن بود. بالکنش هم قشنگ بود. خوب چرت و پرت بسه بریم سر اصل مطلب!!!
نیما: خوب معرفی کنید ببینیم کی به کیه!!!
سامان گفت:نیما ... نازنین خواهرم... ایشونم نگین که میشناسم... نازنین اینم نیما دوستم...
وای اگه خواهرش بود منو گول زدند حال دوتاشون رومیگیرم ... سربه سر من میزارید اگه باهات دوست شدم سامان خان! وااااای مطمئن بودم سامان لومون میده...
نیما:اولاً فکر کردم نازنین مامان بزرگته... دوماً نگین روازکجا میشناسی؟
وای حالا همه چیز رواعتراف میکنه ... پسره ی روانی !!! خدایا خودت یه کاری بکن، ایشالله قبل جواب دادن از بالکن قشنگه پرت بشی پایین. وای نه دلم نمیاد که
سامان:خوب ما تو یه دانشگاه هستیم تویک رشته ویک کلاس ... صبح باهم آشنا شدیم ...
نفس عمیقی کشیدم فکرشم نمیکردم دروغ بگه! اینقدر خوشحال شدم که چیزی نگفت اصلاً از حرفاشون سر در نیاوردم.
بعد سه چهار ساعتی مامان مارو صدا زد وبعد خداحافظی یه ساعته مامان با مامان سامان رفتیم خونه ... به خونه که رسیدیم رفتم تو اتاقم و یک پیام دادم واسه ناجیم:خیلی ممنون که جلوی داداشم روسفیدم کردی!
سامان-خوب دیگه ...خوش حالم ... از تمامی اتفاقات تعجب می کنی؟
-چرا واقعا گیج شدم اسمش چی میتونه باشه؟
سامان-سرنوشت ..وشایدم عشق !!
-شاید اما واقعاً گیج شدم نازنین دوستت بود یاخواهر؟
-شرمنده ...می خواستم تحویل گرفتن هات روجبران کنم فردا به بهونه ی درس بیا خونمون . باهات حرف دارم خیلی مهم!! گلم میای؟
از خوش حالی پردراوردم و دیگه چیزی یادم نمیاد...
صبح بلندشدم ودیدم اخرین پیام ساعت 3 از سامان بوده به ترتیب باز کردم تا ببینم تو خواب چه شاهکارهایی تحویل سامان دادم:
سامان:فرداچه گلی بیارم؟
-رز قرمز البته خودت گلی.
سامان:ممنون عزیزم.میتونیم ساعت آخر دانشگاه روبی خیال بشیم؟
-اره منم حوصله شوندارم.
سامان:نگین عزیزم دوستم داری؟

-معلومه که ..اره عزیز دلم.
سامان:قربونت برم بگیر به خواب فرداسرحال باشی بای شب خوش.
-توهم همین طور شب بخیر...
از عصبانیت دستمو مشت کردم زدم تو میز کنار دستم. آآآآآخ دسسسسستم
آخه چی بگم دختره ی بی فکر چرا گفتی دوستش داری... اخه اگه اون ندونه پس کی بدونه .دیوونه میذاشتی دو روز از دوستیتون بگذره بعد. ولی وقتی دوسش دارم چرا دروغ بگم؟ خفه شو حالا اون فکر میکنه چه تحفه ایه! مگه نیست؟یه کلمه دیگه حرف بزنی
در حال کلنجار رففتن با خودم بودم که سامان پیام داد:5دقیقه دیگه میام دنبالت.
بلند شدم باعجله لباس پوشیدم ورفتم دم در. سامان با همون ماشین مشکیِ اومده بود و این دفعه جلونشستم که گفت :مریم همین الان با باباش رفت. بفرما..اینم رزقرمز دیگه چی عزیزم؟
تا خود دانشگاه یه ریز حرف می زد وبعد ازتموم شدن دانشگاه که چه عرض کنم فرار کردن از دانشگاه به خانه ی انها رفتیم. نازنین به استقبالم امد وحلالیت خواست وگفت:به جون خودم همش تقصیر سامان بودمن هم فقط اطاعت کردم. با لبخندی به اشپزخانه رفت.
-سامان خودم حسابت رو میرسم، که چهار سال من رو گذاشتی سر کار
سامان: تو رو خدا نگین نزنیا!!! من بچه خوبیم شیطون گولم زد
-شیطونه غلط کرد با تو
سامان نشست وگفت:نگین ... پیام دیشب راست بود...
کمی فکرکردم... وای منظورش چیه ؟ نکنه اینکه دوسش دارم و میگه؟ حالا چیکار کنم؟ نگین مرده شور احساساتت روببرند... یعنی تو نمیدونی به این زودی موقعش نبود اعطراف کنی دوسش داری؟ آخه به من چه؟ خودتم میدونی موقع خواب حواسم نیست تازشم داشتم خوابشو میدیدم چیکار کنم؟ تو هم با این خواب دیدنت!
-کدوم پیام؟
از شانس خوب من نازنین اومد و بحث ما خاتمه پیداکرد.
واسه درس خوندن رفتیم اتاق سامان. رفتم سراغ کتاب هاش برعکس بقیه پسرها و البته خود بنده!!!!! مرتب ومنظم بود
ازبین کتاب ها دفتری مشکی راپیداکردم بازش کردم صفحه ی اول نوشته بود به نام خدای عشق
چه عالی دفتر خاطراتش بود. منم که از فضولی کم نمیارم! اگه شانس بیارم دیر تر بیاد یکمش رو بخونم. همان جانشستم وشروع کردم به خوندن:
(23/9/
عشق من از اون جایی شروع شد که یه دختر و یه پسری اثاثیه خانه ای را می بردندو شوخی می کردند ... تازه به این خانه می اومدند وای نکنه نامزد باشند؟ اصلا چراباید نگران باشم... یه خانم جوانی اومد رو به آنها گفت: نیما خواهرت رواذیت نکن ... پس برادر خواهر بودند نفسی عمیق کشیدم وبه راهم ادامه دادم ... قیافه ی دختر آشنا بود خیلی زیاد تا خانه فکر کردم و از روی برگ های نارنجی و زرد پاییزی عبور کردم... که یادم اومد چندباری دنبال نازنین رفتم دیدمش ... باعجله برگشتم تا قیافه ی دختر رابه خاطر بسپارم اسمش رو یکی دو بار از نازنین شنیده بودم (نگین)
داشتم میرفتم که دیدم با نیما دعوا کردند... دلیلی برای رفتن وآرام کردن دخترنداشتم... داداشش برگشت ونگینه منو خیس کردوفرارکرد... چه دلیلی داره به اون زودی دوستش داشته باشم... کاش معنیش عشق نباشه ... یادش بخیر اون اولین دیدار من ونگین بود ...
25/9/
امروز رفتم تا باتمام وجود علاقم را ابراز کنم اما نگین من رامثل مزاحمی می دانست تا عاشق. ازدل من خبر نداشت... ولی برای من مهم نیست اینقدر میرم و برمیگردم تا عشقم رو باور کنه
13/1/
وای دلم لک زده واسه دیدن نگینم. بالاخره عید تموم میشه و بعد از 20 روز تعطیلی میتونم نگینم رو ببینم، حتی اگه اون به چشم یه مزاحم بهم نگاه کنه بازم دیدنش واسم کافیه...)
سامان: چرا بی اجازه دست به این زدی؟

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:, |

 


سلااااااااااااام گوگولیا ب وبم خوش بیومدین نظر یادتون نره دوووووستون دارم راستی ی چیزی من عاشق رمان هستم واقعا با تمام وجودم رمان میخونم و تمام رمان های وبمو خوندم همشون قشنگن اگه بخونید عاشقشون میشین دیگه هرکی دوست داشت بگه تا لینکش کنم


رمان گلهای صورتی
رمان پرتگاه عشق
رمان آناهیتا
رمان سرنوشت را میتوان از سر نوشت
رمان می گل
رمان قرار نبود
رمان دنیا پس از دنیا
رمان نگاه مبهم تو
رمان وقتی که بد بودم
رمان عشق پاییزی
رمان در حسرت آغوش تو
رمان قلب های عاشق
رمان لجبازی با عشق
رمان یک عشق یک تنفر
رمان سکوت شیشه ای
رمان زیر پوست شهر
رمان مسافر عشق
رمان ناتاشا
رمان ز مثل زندگی
رمان رویای شیرین من
رمان پریچهر

 

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ¥¥رمان کده¥¥ و آدرس romankade2013.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





☻♥شیطونی های یه دختر خوشمل☻♥
ღღحس عشقღღ
دفتر عشق
جی پی اس موتور
جی پی اس مخفی خودرو

 

 

رمان گندم_18
رمان گندم_17
رمان گندم_16
رمان گندم_15
رمان گندم_14
رمان گندم_13
رمان گندم_12
رمان گندم_11
رمان گندم_10
رمان گندم_9
رمان گندم_8
رمان گندم_7
رمان گندم_6
رمان گندم_قسمت5
رمان گندم_قسمت4
رمان گندم_قسمت3
رمان گندم_قسمت2
رمان گندم_قسمت1
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان زیر پوست شهر
رمان زیر پوست شهر
رمان زیر پوست شهر

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 188
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1


کد حرکت متن دنبال موس دریافت کد خداحافظی

کد حرکت متن دنبال موس